با افت و خیزهایی که در نبرد با داعش و طولانی شدن روند مبارزه با این گروه توسط آمریکا و قدرتهای غربی و نیز سستی و تأخیردر انجام تصمیمهای گرفته شده از جمله حمایت از نیروهای پیشمرگ و ارسال تسلیحات و اخیراً تشکیل ائتلاف بین المللی برای مبارزه با آن مشاهده میگردد، کم کم این شک به یقین نزدیک میشود که قدرتهای غربی و مخصوصاً در رأس آنها آمریکا در مبارزه با این پدیده جدی نیستند. و اگر هم زمانی قسمتی از این تصمیمات را عملی نمایند نه به جهت مبارزه با تروریسم و ریشه کن کردن این پدیده بلکه به جهت تأمین منافع بلند مدت و توجیه حضور دور و دراز خود در منطقه خواهد بود. چرا که تجربهی حضور طولانی مدت آنان در افغانستان و عراق ثابت کرده است که نه خواستهاند و نه توانستهاند که ریشهی اینگونه جریانات را بخشکانند. و از طرفی با توجه به عملکرد آنان در منطقه و اتخاذ سیاستهای نادرست در این زمینه به نوعی موجبات ایجاد مشروعیت و مقبولیت این گروهها و تفکرات حامی آنان را مساعد نمودهاند.
اگر دقت کرده باشیم مدتی است که رسانههای خبری به اجماع و بلااستثناء از به کاربردن واژهی گروه تروریستی و حتی اسم مخفی که خود آن گروه برای خود به کار میبرند (داعش) خودداری و به جای آن از صفت دولت اسلامی برای آنان استفاده مینمایند که این اقدامی بسیار دقیق و کارشناسانه است و روند رخدادهای گذشته همین را نشان میدهد که هرگاه بخواهند اقدامی کاری و دراز مدت انجام دهند پیشاپیش و به طور مداوم روی آن پروژه کار رسانهای کرده به گونهای که افکار عمومی داخل کشورهای خود و گروههای مخالف این حرکتها در کشورهای مقصد کاملاً آمادهی پذیرش هزینهها ی احتمالی گردند و در پی آن ریسک انجام چنین اقداماتی پایین خواهد آمد.
با این مقدمه به نظر میرسد که هدف قدرتهای بزرگ نه مبارزه با تروریسم و کمک به مردم محروم و نجات آنها از دست تروریستها بلکه مبارزه با اصل دولت اسلامی و ریشه کن کردن آن است. درحالی که گروه مورد نظر نه دولت است و نه اسلامی.
اگر تاریخ دههی اخیر را ورق بزنیم و روند اقدامات آمریکا و متحدانش در به اصطلاح مبارزه با تروریسم را مطالعه نماییم، درحالیکه گروه طالبان برای چند سال بر افغانستان حاکم بود و کشورهای پاکستان، عربستان و قطر حاکمیت آنان را به رسمیت شناخته بودند و رسماً اجازهی تأسیس سفارت به آنان داده بودند، وآنان خود بصورت رسمی ادعای امارت اسلامی داشته و رهبر خود ملامحمد عمر را امیرالمؤمنین میخواندند، کشورهای غربی و در رأس آنان آمریکا همواره از به کار بردن واژهی دولت اسلامی افغانستان استنکاف مینمودند و آنان را نه در سطح بین المللی و نه در سطح رسانهای تحت عنوان حاکمیت اسلامی یا چیزی مشابه آن اسم نمیبردند بلکه همواره تحت عنوان گروهی تروریست، خشونت طلب و همکار و همدست با القاعده معرفی مینمودند.
اما اکنون وضع فرق میکند و آنان با بوق و کرنا کردن واژه و صفت دولت اسلامی برای این گروه نوظهور سعی در لوث کردن و کریه جلوه دادن این صفت که همانا واژهای مقدس در نزد مسلمانان جهان از هر تیره و ملیت و گرایشی میباشد، مینمایند.
تا از این به بعد هرگاه اسمی از دولت اسلامی به میان آید، تداعی کنندهی خشونت و ترور و وحشت باشد. و از این قِبَل اذهان و افکار مردمان و مخصوصاً جوانان را شستشو داده و با خود همراه نمایند و متاسفانه در این میدان موفقیتهای شایانی را هم کسب کردهاند.
شاید اگر خوانندهای به دلیل کم حوصله بودن یا نداشتن فرصت و یا به هر دلیلی ادامهی مطلب را مطالعه ننماید از این نوشته چنین برداشت کند که نگارنده در صدد تطهیر گروه داعش بوده و اقدامات آنان را حد اقل از این جهت که با منافع آمریکا و متحدانش در تضاد است تلویحاً تایید مینمایم در حالی که به هیچوجه اینگونه نیست و اتفاقاً ظهور و بروز پدیدهی مذبور را نه تنها در راستای منافع و خواستهای آمریکا و دول متحدش، بلکه خود آن قدرتها را در ظهور و بروز این پدیده دخیل میبینم.
آیا تکرار نام دولت اسلامی برای این گروه، نوعی به رسمیت شناختن و اعتراف تلویحی به دولت بودن و شناسایی آن به عنوان یک دولت نمیباشد؟ اگرخیرچرا همین نام را با این وسعت برای گروه طالبان که رسمیتر و شناسنامه دارتر از اینان بودند به کار نمیبردند؟
این در حالی است که هم نحوهی شکل گیری واعلام موجودیت و هم نحوهی عملکرد این گروه با مردم اعم از مسلمان و غیر مسلمان حد اقل آنچه در سطح وسیع رسانهای ما شاهد آن هستیم و خود این گروه نیز آنها را انکار نکرده ا ند با هیچ یک از پرنسیپها و معیارهای اسلامی مطابقت نداشته و مورد تأیید علما و صاحبنظران اسلامی و از جمله اتحاد جهانی علمای مسلمان به عنوان گروهی مرجع، نمیباشد.
حال این سؤال مطرح است که آیا آمریکا در مبارزه با داعش مصصم است؟ که به جرأت میتوان پاسخ منفی به آن داد اما با قاطعیت میتوان گفت که در مبارزه با دولت اسلامی بسیار جدی و مصمم است.
زیرا دولت اسلامی و نه دولت اسلامی مورد ادعای گروه مذبور دولتی است برگرفته از مبانی اصیل و ریشه دار اسلامی.
اسلامی که پیام آور رحمت است و صلح و دوستی را به همهی انسانها بدون در نظر داشتن اعتقادات و باورها هدیه میدهد. اسلامی که آمده است تا انسانها را از یوغ بردگی و اسارتِ دربندِ بندگیِ بندگان بودن رهانیده و بندگی خدا را برای آنان به ارمغان آورد.
خلیفهی مسلمانان یا امیرالمومنین خود خوانده نیست بلکه مقام خلافت ضمن داشتن صلاحیتها و شایستگیهای ویژه تنها و تنها در صورت پذیرش مردم مقبولیت و مشروعیت مییابد و تداوم خلافت و امارت خلیفه در صورتی ممکن است که از اصول اخلاقی و ایمانی و انسانی در رعایت حقوق شهروندان عدول ننماید. در خلافت اسلامی همهی سلایق و گرایشها ذی حق بوده و مادامی که امنیت عمومی و حریم جامعه را مورد تهدید قرار نداده باشند حق حیات دارند و احدی را اجازهی تعرض به آنان تحت هیچ عنوان و لقبی نیست. تاریخ پرافتخار اسلام مشحون از موارد فراوانی در زمان خلفای انتخابی اسلام (راشده) میباشد. مگر این جملهی امیر المومنین عمربن خطاب را کم شنیدهایم که در برخورد با والی خاطی خود عمرو عاص بر او نهیب زد که «از چه هنگامی یاد گرفتهاید و چه کسی به شما اجازه داده است که مردمان را به بندگی و بردگی درآورید در حالیکه خداوند آنان را آزاد از رحمهای مادرانشان بیرون آورد؟»
مگر در تاریخ نخواندهایم که امیرالمومنین عمربن خطاب به همراه یارانش پیرمردی را دید که در بازار مدینه گدایی میکرد و وقتی علت آن را جویا شد و پرسید مگر از بیت المال حقوق نمیگیرد؟ در پاسخ به او گفتند که فلانی یهودی است. آنچنان بر پاسخ دهندگان خروشید که در تاریخ کم نظیر است و فرمود به شما چه که چه آیینی دارد؟ آیا انسان هست یا نه؟ آیا عضو این جامعه هست یا نه؟
مگر برخورد امیر المؤمنین علی بن ابیطالب با خوارج را در تاریخ نخوانده یم که فرمود مادام که دست به اسلحه نبرده و قصد جان مردم را ننموده و امنیت عمومی را به خطر نینداخته باشند آزادند و کسی حق تعرض به آنان را ندارد؟
اینها و نمونههای بسیاری را که در تاریخ خلافت انتخابی به وفور یافت میشود را غیر از محترم شمردن و رعایت حقوق شهروندی چه اسم دیگری میتوان بر آن نهاد؟
و حال این پرسش مطرح است که عملکرد گروه مورد نظر با کدام یک از اصول پذیرفته شدهی دینی و اخلاقی و انسانی در برخورد با مردم با عملکرد خلفای انتخابی مسلمانان مطابقت دارد؟ و اصولاً اصرار بر حکومت اسلامی بودن آنان وتأیید و تکرار آن توسط بنگاههای سخن پراکنی در سطح وسیع، با چه هدف و بر چه مبنایی است؟
پس میتوان نتیجه گرفت که قدرتهای استعماری و در راس آنها آمریکا نبض ملتهای مسلمان را خوب بدست آوردهاند و خوب میدانند باز گشت به دوران طلایی انتخابی بودن حاکمان و پاسخگو کردن آنان نه تنها آرزوی مسلمانان میباشد بلکه احیای آن را از وظایف خود میدانند. و خوب میدانند که افزایش آگاهی ملتهای مسلمان و اقبال آنان به بیداری اسلامی و استقرار دموکراسی وحاکمیت انتخابی در منطقه برنامههای استعماری آنان را تعطیل و ادامهی حضور استعماریشان را بدون توجیه مینماید.
و در همین راستاست که به شدت از رواج دموکراسی در هراسند و درظاهر ادامهی حضور خود را با توجیه حمایت از دموکراسی و مبارزه با خشونت طلبی در افکار و اذهان عمومی جا انداختهاند اما نحوهی تعامل با حکومتهای انتخابی پس از حضور آنان در منطقه و پس از سقوط طالبان گویای همه چیز است. نحوهی برخورد با حکومتهایی که توسط مردم در منطقه انتخاب شده بودند هیچگاه از اذهان مردم پاک نخواهد شد.
آنگاه که حکومت انتخابی محمد مرسی مورد اقبال قرارگرفت و میرفت که الگویی برای تغییر در خاورمیانه ازجمله عربستان و امارات و سایر کشورها شود ناگهان ورق برگشت و مقدمات سقوط او توسط کودتا چیان را فراهم آوردند. این را نه نگارندهی این مطلب بلکه محمد البرادعی از بانیان و طراحان کودتا علیه رئیس جمهور منتخب محمد مرسی ضمن توجیه دلایل استعفایش از مشاورت رئیس حکومت کودتا بیان کرده است.
پس میتوان نتیجه گرفت که آمریکا در مبارزه با داعش جدی نیست و اگر قراراست برخوردی نماید نه در جهت نابودی، بلکه زخمی برآنان وارد نموده و اندکی حرکت آنان را کند میکند که در زمانها و مکانهای بعدی هر از گاهی سری بجنباند ودر عوض سایراقدامات بعدی خود را بدینوسیله توجیه مینماید.
و اما تنها راه کار و جایگزین نه مبارزهی با تروریسم بدین سبک بلکه خشکاندن ریشههای ترور و خشونت از طریق رعایت حقوق شهروندی و احترام به حقوق انسانها آن هم نه از جانب قدرتها و به سبک آنان، بلکه پاسخگویی حاکمان به ملتهای تحت حاکمیت خود به جای پاسخگویی به قدرتها و خود را بدهکار آنان دانستن میباشد. حقوق ملتهای خود را محترم شمرده، فرصتهای شغلی را ایجاد و حمایت کنند، ثروتهای این ملتها را نه در راه خرید و تهیهی سلاح از دشمنان بلکه جهت ایجاد رفاه و در خدمت مردم خود هزینه نمایند. خود را حاکم بر سرنوشت مردم ندانند و اگر روزی مردم از طریق صندوقهای رأی کسی جز آنان را انتخاب نمود به انتخاب مردم احترام گذارند. حاکمان باید درک کنند و بدانند که این قدرتهای خارجی نه میتوانند و نه میخواهند که حامی و پشتیبان آنان باشند بلکه هرگاه منافع آنان اقتضا کند به راحتی پشت آنان را خالی و ادای حمایت از مردم را درمی آورند که نمونههای آن را در سقوط رژیمهای مبارک و بن علی دیدیم. بلکه نگهبان و حامی واقعی آنان تنها مردمی هستند که حقوق آن را محترم شمردهاند. در این صورت است که مردم احساس حقارت نمیکنند و دست به دامن خشونت و گروههای تروریستی نمیگردند و آن روزی است که نه تنها منطقه بلکه دنیا روی صلح و آرامش را به خود خواهد دید. و این همان صلح و آرامشی است که اسلام به ارمغان برای مردم آورده است. به امید آن روز
نظرات